محل تبلیغات شما



 

 

چایش را دم کرده

پرده را برای تاریکی

پس زده.

سفیدی هولناک کاغذ را

پهن کرده.

خودکارهای بیک را

 از دهه ی شصت

تا امروز

به ترتیب قد جوهرشان چیده

کلمات را برچیده

و مرا بی صدا

ترک کرده.

صدای هول می آید

و شعر خانه نیست.

 


 

 

اگر مردی

درخت برشانه

دیدی

خواب هایت را

انکار نکن.

کلماتی که برایم مانده بود را

یک جا

به نشانیِ روزهای ماضی

پست کردم.

خاطراتِ قاب نشده ای هم بود

جا گذاشتمشان

برای مستاجر بعدی

شاید از من تنهاتر باشد.

می ماند جای خالی یک قلب

روی درختی کج.

جاگیر است.

خوراندش به درد کسی

از ماضی بعید می آید.

گفتم حالا که خاک از سرم می ریزد.

آب هم از چشم هایم.

کاشتمش روی شانه ام.

کاش جایی که می روم

اندکی نور هم داشته باشد.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها